English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4529 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
high time <idiom> U زمان قبل از اینکه کاری بیش ازآن انجام شده
future perfect tense U زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
inoperative time U زمان بدون کاری
machine time U زمان ماشین کاری
shift schedule U برنامه زمان کاری
lead time U زمان انجام سفارش
lead time U زمان انجام کار
course of dealing U زمان انجام معامله
order processing time U زمان انجام سفارش
procurement lead time U زمان انجام خرید
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
internal lead time U زمان انجام سفارشهای داخلی
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
authority U توانایی انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
run duration U که زمان اجرای برنامه انجام می شوند
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
backlog U کاری که باید انجام شود
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
capability U قادر به انجام کاری بودن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
undertake U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
load U کاری که باید انجام شود
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
loads U کاری که باید انجام شود
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
work load U مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
duration U براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
help U روش آسانتر برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1time is prceious it has great
3service times
3service times
3service times
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com